🐞رمان marinette پارت ۱ 🐞

💙miraculous💙 💙miraculous💙 💙miraculous💙 · 1402/05/13 04:10 · خواندن 2 دقیقه

سلامی دوباره خدمت شما کیوتا 😘

امروز یه رمان جدید با نام marinette برای شما کیوتا اماده کردم . این رمان درباره ی زندگی مرینته 🐞 امیدوارم از این رمان خوشتون بیاد چون دستم براش شکست 😅 برید ادامه 👇

 

بییییب بییییب !

با صدای آزار دهنده ی زنگ ساعتم از خواب با اینکه نمیخواستم بیدار شدم .

ساعتو نگاه کردم ... هفت بود ، با خودم گفتم :حالا تا هفتو ربع میخوابم وقت هست... 

و دوباره غش کردم ...😪

خواب بودم یهو مامانم از پایین داد زد :مرینت مدرست دیر شد بدو حاضر شو !

گفتم :آاااا باشه مامان حالا مگه چقد دیر شده ؟

ساعتو نگاه کردم ...هفت و نیم بود !

تا ساعتو دیدم با سرعت جت رفتم دسشویی ،دست و صورتمو یه آب زدم بعد سریع  رفتم تو

اتاقم لباسامو پوشیدم ، کیفمو برداشتم و رفتم پایین ...

مامانم تا منو دید گفت :چه عجب خانوم خوابالومون بیدار شد !😫

یه لبخند کوچیک زدم .

یه کروسان برداشتمو رفتم مدرسه ⬅🏫

توی راه همش فکرم مشغول بود . داشتم به دوستایی که قراره پیدا کنم فکر میکردم .

توی این فکرو خیالا بودم که یهو خوردم به یه دختر باکلاس ...

دختره برگشت منو دید و داد زد :هییییی دست پاچلفتی اگه نمیبینی یه عینک بزن !!!

گفتم : ای وای ببخشید خیلی متاسفم .

دختره دوباره داد زد :متاسفم چیه ؟! نزدیک بود لباس قشنگمو خراب کنی ! قیمتش ...

تا خواست ادامه ی حرفشو بگه سریع از اونجا گذشتم و رفتم تو مدرسه 🏫

من تا رسیدم تو بلافاصله زنگ خورد ...🔔

سریع رفتم تو کلاس میخواستم برم بشینم که یهو چشمم خورد به یه پسر خوشگل 😍❤😍

همونطوری بهش خیره شده بودم که دوباره اون دختر جیغ جیغوئه سر و کلش پیدا شد 😒

اومد کنار من و گفت : ایششش برو اونور ! باید حواسم وحشتناک به خودم باشه تا این لباس خوشگل و گرونمو پاره پوره نکنی!😬

اینا رو گفت و اومد زد بهم و رد شد و رفت نشست 😡 اه اه من چقد بد بختم با این افتادم !

داشتم با اخم به اون دختر به ادبه نگا میکردم که یهو یکی زد بهم ...

برگشتم دیدم همون پسر خوشگلس !😇

خوب دیگه این پارتش تموم شده امیدوارم خوشتون اومده باشه 👌

لایک و کامنتم تورو خدا فراموش نشه دستم شکست پارت بعدی رو پس فردا میزارم  پس خواهشا تو کامنت نگید کی میزارم 😒😒😒

                                              فعلا بای 😘😘😘