🐞رمان marinette پارت ۱ 🐞
سلامی دوباره خدمت شما کیوتا 😘
امروز یه رمان جدید با نام marinette برای شما کیوتا اماده کردم . این رمان درباره ی زندگی مرینته 🐞 امیدوارم از این رمان خوشتون بیاد چون دستم براش شکست 😅 برید ادامه 👇
بییییب بییییب !
با صدای آزار دهنده ی زنگ ساعتم از خواب با اینکه نمیخواستم بیدار شدم .
ساعتو نگاه کردم ... هفت بود ، با خودم گفتم :حالا تا هفتو ربع میخوابم وقت هست...
و دوباره غش کردم ...😪
خواب بودم یهو مامانم از پایین داد زد :مرینت مدرست دیر شد بدو حاضر شو !
گفتم :آاااا باشه مامان حالا مگه چقد دیر شده ؟
ساعتو نگاه کردم ...هفت و نیم بود !
تا ساعتو دیدم با سرعت جت رفتم دسشویی ،دست و صورتمو یه آب زدم بعد سریع رفتم تو
اتاقم لباسامو پوشیدم ، کیفمو برداشتم و رفتم پایین ...
مامانم تا منو دید گفت :چه عجب خانوم خوابالومون بیدار شد !😫
یه لبخند کوچیک زدم .
یه کروسان برداشتمو رفتم مدرسه ⬅🏫
توی راه همش فکرم مشغول بود . داشتم به دوستایی که قراره پیدا کنم فکر میکردم .
توی این فکرو خیالا بودم که یهو خوردم به یه دختر باکلاس ...
دختره برگشت منو دید و داد زد :هییییی دست پاچلفتی اگه نمیبینی یه عینک بزن !!!
گفتم : ای وای ببخشید خیلی متاسفم .
دختره دوباره داد زد :متاسفم چیه ؟! نزدیک بود لباس قشنگمو خراب کنی ! قیمتش ...
تا خواست ادامه ی حرفشو بگه سریع از اونجا گذشتم و رفتم تو مدرسه 🏫
من تا رسیدم تو بلافاصله زنگ خورد ...🔔
سریع رفتم تو کلاس میخواستم برم بشینم که یهو چشمم خورد به یه پسر خوشگل 😍❤😍
همونطوری بهش خیره شده بودم که دوباره اون دختر جیغ جیغوئه سر و کلش پیدا شد 😒
اومد کنار من و گفت : ایششش برو اونور ! باید حواسم وحشتناک به خودم باشه تا این لباس خوشگل و گرونمو پاره پوره نکنی!😬
اینا رو گفت و اومد زد بهم و رد شد و رفت نشست 😡 اه اه من چقد بد بختم با این افتادم !
داشتم با اخم به اون دختر به ادبه نگا میکردم که یهو یکی زد بهم ...
برگشتم دیدم همون پسر خوشگلس !😇
خوب دیگه این پارتش تموم شده امیدوارم خوشتون اومده باشه 👌
لایک و کامنتم تورو خدا فراموش نشه دستم شکست پارت بعدی رو پس فردا میزارم پس خواهشا تو کامنت نگید کی میزارم 😒😒😒
فعلا بای 😘😘😘