🐞رمان marinette پارت ۲🐞
سلام میراکلسی ها امیدوارم هرجا هستید حالتون خوب باشه . امروز پارت ۲ رمانmarinette رو براتون اماده کردم و اوردم . امیدوارم خوشتون بیاد ❤
⬇برید ادامه ⬇
ذوق کرده بودم این پسر خوشگله چیکارم داره ؟😍
گفتم : اِوآ سل ... سلام! و یه لبخند احمقانه زدم ...
پسره سلام کرد و گفت : ببخشید دنبال جا میگردید ؟ و یه لبخند زیبایی زد 💕
به لبخندش خیره شده بودم و گفتم :نه ... یعنی اره!
یه لبخند کوچیکی زد و رفت سر یه میز که توش یه دختر نشسته بود و به اونجا اشاره کرد .
انگار داشت میگفت بیام اینجا بشینم .
بعد خودش رفت نشست سر میز خودش 😌
منم به حرف پسر خوشگله گوش دادمو رفتم تو اون میزه نشستم ...
یهو اون دختره که کنارم بود به من گفت :وای دارم درست میبینم ؟ تو با من افتادی ؟!
از این حرفش تعجب کردم ! آخه من اصلا اونو نمیشناختم ولی اون طوری حرف میزد که انگار منو قبلا دیده !
وقتی اون دختره قیافه ی تعجب کرده ی منو دید با تعجب گفت : منو نمیشناسی ؟
منم سرمو به علامت نه تکون دادم و یه لبخند زدم 😊
دختره گفت : بابا اونسری اومده بودم نونواییتون تو برام شیرینی گذاشتی ! فکر کنم اسمتم مرینت بود
یخورده فکر کردم ولی یادم نیومد ...
دختره گفت : ولش کن بابا 😒
گفتم : حالا اسمت چی هست ما خبر نداشتیم ؟😃
گفت : اسم من آلیاست مرینت دوپن چنگ!
ساعت ۸ بود ولی خبری از معلممون نبود ...
من و آلیا داشتیم درمورد زندگیمون حرف میزدیم .
که یهو یاد اون پسر خوشگله افتادم .
از آلیا پرسیدم : آلیا اون پسر خوشگلرو میشناسی ؟
آلیا گفت : همون که بهش گفتم تورو بیاره پیش من ؟
گفتم : تو بهش گفتی ؟😐
گفت :اره میشناسمش همینه جلوته دیگه !
تا این حرفو شنیدم جلومو نگاه کردم 😺
اون پسره نیمکت جلو دقیقا جلوی من بود !
گفتم : یا حضرت بروس!!!
پسره برگشت منو یه نگاه کرد ...
بعد یه لبخند زد و برگشت 😍
به آلیا گفتم : وای ... مهربون نیست ؟؟؟
آلیا گفت : جدی ؟! تو روز اول مدرسه عاشق شدی ؟ و یه لبخند شیطانی زد 😈
گفتم : هیییییس نباید بفهمه یخورده آروم تر !
یهو آلیا با یه لبخند شیطانی از جاش بلند شد و رفت جلوی آدرین 😮
گفت : آدرین جون میدونستی یکی عاشقته ؟ اسمش مر.......
تا اومد ادامه ی حرفشو بگه اومدم جلوی دهنشو گرفتم و نذاشتم ادامه ی حرفشو بگه و نشوندمش سر جاش 😖
آدرین همینطوری داشت به من با تعجب نگاه میکرد 😕
گفتم : چی ... چیزی نیست آلیا داشت میگفت عاشق یه عطر به اسم آدرین شده !
یه لبخند زد و برگشت 😍
نشستم سرجام و با عصبانیت فراوون به آلیا نگاه میکردم ...
گفتم : معلوم هست داری چه غلطی میکنی ؟!
آلیا گفت :وااای سر این پسره به بهترین دوستاتم فحش میدی ؟😃
یه اخم کردمو برگشتم و منتظر معلممون موندم ...
خوب دیگه تموم شده براش دستم نشکست ، پاره شدم ، پس تورو خدا لایک و کامنت فراموش نشه 😂
پارت بعدیو پس فردا براتون میزارم 😘😘😘
💖💖💖تا پست بعدی بای💖💖💖